معرفي و نقد كتاب «مسائل جامعه شناسي از ديدگاه امام علي عليه السلام»


 

نويسنده: حامد پور رستمي




 
نام كتاب: مسائل جامعه شناسي از ديدگاه امام علي عليه السلام
نويسنده: حامد پور رستمي
ناشر: بنياد نهج البلاغه- 1373
يكي از كتبي كه در حوزه ي جامعه شناسي به رشته تحرير و زيور طبع آراسته گشت، كتاب مسائل جامعه شناسي از ديدگاه امام علي عليه السلام بود.
اين اثر به منزله ي كتاب آموزشي دوره ي دوم درس هاي مكاتباتي بنياد در نظر گرفته شد و از اين رو، تغييرات لازم جهت همسان سازي و تناسب دهي در آن اعمال گرديد.
با وجود آن كه بخش قابل توجهي از تعاليم متعالي اسلام به جامعه و مسائل اجتماعي اختصاص داشته و تاكيد و تأييد آيات و روايات فراوان مبني بر برپايي يك جامعه ي مطلوب ديني نيز شاهدي بر اين مطلب است، اما اين موضوع وجهه ي همّت علماي اماميه قرار نگرفت و به شهادت تاريخ، ديگران در اين ميدان بيش تر تاختند و گوي سبقت را ربودند و اين در حالي بود كه خميرمايه هاي ناب و ارزشمند اين علم از امامان شيعه عليه السلام صادر شده بود. (1) اين روند در بستر تاريخ با شدّت و ضعف هايي روبه رو بود تا آن كه به بركت انقلاب شكوهمند اسلامي كه خود يك انقلاب عظيم قلم زنان پيروان سيره ي علوي جاني تازه گرفت و اقدام به خلق آثار ارزشمندي نمود كه از جمله آن ها مي توان به كتاب «مسائل جامعه شناسي» اشاره نمود كه پاسخگوي بخشي از نيازهاي علمي دانش پژوهان مي باشد.
تامّل و درنگي اندك در كتاب، حكايت از پژوهشي مطلوب و جامعيّتي ممدوح پيرامون موضوع دارد كه در قالب 40 درس آموزشي تدوين گرديده است.
با توجه به آن كه محوريّت مباحث كتاب، اختصاص به كلام امير علم و بيان، علي عليه السلام داشته، امّا آراء و اقوال محقّقان و انديشمندان اسلامي همچون فارابي، ابن خلدون، علّامه طباطبايي، علّامه جعفري و حتي متفكرين غربي، مانند راين، مندراس، دوركهيم نيز دور از نظر نبوده و در فرآيندِ نقل و نقد مورد استفاده واقع گرديده است.
ديگر آن كه به كارگيري شواهد نقلي و روايي هم از سطح خوبي برخوردار بوده و تنها به ذكر چند روايت بسنده نشده بلكه در ابعاد متنوّع و وسيعي به موضوع نگريسته شده است.
حال با سيري گذرا در مضامين كتاب، نمايي كلّي از آن تقديم خوانندگان محترم خواهد شد تا آشنايي بيش تري با ساختار و مضامين اين اثر حاصل گردد.
نويسنده، 20 موضوع اساسي را در قالب 40 درس تدوين نموده است كه سرآغاز مباحث وي موضوع «گوهر جمعي دين اسلام» مي باشد كه به راه هاي پي بردن ماهيّت جمعي دين اشاره شده است. در دروس دوم از عوامل هفتگانه ميرايي و مسخ تفكّر ديني در جامعه حُسن ختامي چون چگونگي «احياي گوهر دين» داشته است.
اما موضوع سوّم كه چهار درس (3 تا 6) را به خود اختصاص داده است، پيرامون (منشاء حيات اجتماعي) مي باشد؛ در اين باره به چهار نظريه پرداخته شده است كه هر يك منشا حيات اجتماعي انسان را چنين دانسته اند:
1- عامل اجبار، اضطرار و عوامل زيست محيطي
2- قوّه ي حيواني و غريزي انسان
3- قوّه ي تعقّل و شعور
4- گرايش ها، تمايلات و عشق به نوع دوستي (فطرت آدمي)
كه به جز مورد اوّل، بقيه ي موارد ناظر به علل دروني و داخلي مي باشند.
علاوه بر اين بر مبناي نظريه ي 3 و 4، زندگي اجتماعي به منظور دستيابي به اهدافي متعالي و انساني شكل گرفته است نه آن كه طبق دو نظريّه ي اول، فاقد اصالت انساني باشد. معرّفي صاحبان نظريات فوق، مطلبي است كه در درس بعدي به آن پرداخته شده است و از برخي از آن ها همچون فارابي، ابن خلدون، علّامه طباطبايي و شهيد مطهري سخن به ميان آمده است.
در ادامه، اين اقوال در مجراي نقد و تحليل نويسنده قرار گرفته تا در نهايت امر چنين باشد كه منشا حيات اجتماعي اصل سودجويي انسان و كمال طلبي اوست، امّا بعضي سود مي كنند و بعضي دچار زيان مي گردند، چون انسان ذاتاً موجودي كاسب و تاجر است.
«اوصاف و ويژگي هاي زندگي اجتماعي» موضوعي است كه در درس 7 گنجانده شده است و بيان مي دارد كه زندگي اجتماعي در نهج البلاغه با خصوصياتي توصيف شده است كه «آرزو و آرمان هاي طولاني»، «گول زدن و گول خوردن»، «امتحان و آزمايش» و «تزاحم و تضاد» از اهم آن ها مي باشند.
دروس 8، 9، 10، موضوع «هستي شناسي جامعه» را در بر مي گيرند. در اين جا نويسنده به دنبال اين سؤال است كه آيا اِسناد موجوديّت به جامعه و حمل آن بر اين، اِسنادي حقيقي و حملي علي ما هو له است يا اِسنادي مجازي و علي غير ما هو له؟
وي ضمن نقد و بررسي دو نظريه ي فردگرايي (اصالت فرد) و جمع گرايي (اصالت جمع) به اين نتيجه مي رسد كه هر يك از دو تفسير فردگرا و جمع گرا از اومانيسم (2) «انسان گرايي يا انسان محوري» آثار و نتايج متفاوتي در حوزه هاي مختلف علوم انساني و اجتماعي دارند، امّا آيات اجتماعي قرآن نيز به دو دسته اشاره مي كنند؛ در يك دسته ضماير مانند «هُم» موضوع قضايايند (3) و در دسته ديگر اسم ها، مانند قوم و امّت. (4)
حال اگر اسناد به اين موضوعات از نوع حقيقي باشد، مي توان جامعه را وجود مستقل و حقيقي برشمرد.
در درس بعد به انواع تركيبات موجود (اعتباري، صناعي، شيميايي) اشاره شده تا زمينه براي طرح نظريه «كثرت در عين وحدت» و «وحدت در عين كثرت» آماده گردد و در نهايت موضوع هستي شناسي جامعه به اين نتيجه منجر مي شود كه هستي و هويّت جامعه، هستي و هويّتي فرهنگي است؛ يعني با تعدّد فرهنگ ها، جوامع متعدّد و امّت ها متكثّر مي شوند و بالعكس با وحدت و يكپارچگي فرهنگ ها، جوامع متحد و يگانه مي گردند.
موضوع گسترده ي ديگري كه در اين كتاب مطمح نظر واقع گشته، موضوع «توانمندي ها و كاستي هاي جوامع» است كه عبارتند از:
علم و جهل، غنا و فقر، تجمّع و تفرّق، همبستگي ملي و نزاع قومي، صداقت و نفاق، بخشندگي و صدقه خواري، استغنا و استقراض، عدالت و جور، شكرگزاري و كفرورزي، امر به خير و نهي از منكر، اقتدار و سلطه پذيري، مشورت و خودرأيي، عمل گرايي و خيال بافي و نهايتاً بردباري و بي تابي.
اين موارد در قالب پنج درس (11 تا 15) تشريح و نتيجه آن شد كه هر يك از آثار حيات و ممات، اعتلا و انحطاط، استقلال و اسارت در جامعه، معلول رفتار و اعمالي است كه به طور جمعي و عمومي از اهالي آن جامعه ظاهر مي شود و ويژگي مشترك همه عوامل جمعي بودن آن هاست. از دروس 16 تا 20، از سه موضوع نزديك به هم سخن رانده شده است:
1- ويژگي هاي امور اجتماعي (تشابه و تماثل- فشار و جبر)
2- روش شناخت امور اجتماعي (مقارنه و مقايسه - تاريخي شدن- تجربه)
3-ويژگي قوانين اجتماعي (دوام و هميشگي - ضرورت و عينيّت- عدم تنافي با اختيار انسان).
نويسنده در ادامه، موضوعي تحت عنوان «اصناف و طبقات اجتماعي» را مطرح نموده و در قالب شش درس به طور مفصّل به اين مبحث پرداخته است.
از اين رهگذر واژه هاي طبقه، صنف، ناس، عوام و خواص، ملأ و مترف، رهبان و قسّيسين، مستكبر و مستضعف تحت كنكاش علمي قرار گرفته و جايگاه اين واژه ها از نظر متون ديني به خصوص سخنان امام علي عليه السلام تحليل و تبيين گرديده است. در پايان چنين استنتاج شده كه جامعه از اقشار و طبقات گوناگون تشكيل شده است كه با عوامل مختلف و متعدّد اقتصادي، اجتماعي، علمي، ديني، فرهنگي و سياسي مي تواند شكل بگيرد و عوامل انساني و اجتماعي ديگري نيز در عرض عامل اقتصادي مي تواند مردم را دسته دسته و طبقه بندي بنمايد؛ نه آن كه تنها عامل اقتصادي شامل شكل گيري طبقات باشد. (5)
پس از آن كه دو موضوع «انتظام اجتماعي» (در قالب ارزش ها و هنجارها) و «اصلاح اجتماعي» (با راهكارهايي نظير ارشاد و نصيحت، تغافل و سماحت، قهر و غلظت، اعتدال و مناصفت) از منظر علوي ايراد گرديد، مبحث «شورش» طرح و از چهار بُعد منشا شورش ها، زمينه ي شورش ها، ويژگي شورش ها و راه حلّ شورش ها مورد توجه قرار گرفته است.
خاطر نشان مي شود كه نويسنده ي كتاب واژه «فتنه» را معادل و مترادف شورش گزينش نموده، و بر اين اساس، شواهد و دلايل خود را پيرامون مبحث شورش مستند كرده است.
از آن جايي كه موضوع «جنگ و صلح» يكي از عوارض مسائل اجتماعي است، در طي دو درس (33، 32) اين مهم مورد بررسي واقع گشت؛ علل بروز جنگ ها (علل طبيعي و بشري- علل اجتماعي و تاريخي) و كاركردهاي اجتماعي جنگ و نقش مثبت و منفي آن، از جمله مباحثي بوده كه در اين مقطع از نظر خوانندگان گذشته است.
«فرد در جامعه» و «شخصيت ملّي و ملّيت گرايي» ديگر موضوعاتي بودند كه نويسنده جاي پاي آن ها را در كتاب خالي ديده و به بحث درباره ي آن ها پرداخته است.
در اين قسمت ابتدا رفتار عمومي عامّه ي مردم و رفتار فرد در گروه و انگيزه هاي او از منظر علوي بررسي و سپس شاخصه هاي ملّي گراييِ مذموم- گرايش و ستايش برتري طلبانه و مطلق- و ملي گراييِ ممدوح - محبّت و دوستي نسبت به آب و خاك و احترام به نياكان- تبيين گرديده است.
درس 36 به مسئله ي «عقب ماندگي» اختصاص داشته و در آن ضمن تعريف اين پديده، به زمينه ها و علل داخلي عقب ماندگي- خودباختگي و گرايش به بيگانه و عدم ياري حق و حقيقت- و علل خارجي آن - استعمار و استثمار- نيز اشارتي رفته است.
موضوع «مهاجرت و شهرنشيني» نيز در درس بعد مورد توجه واقع گشته است؛ تبيين مفهوم هجرت از نگاه دين، رمز تشريع دايمي هجرت و دستاوردهاي آن و سكونتگاه مناسب هر فرد و مزيّت زندگي شهري بر زندگي روستايي از ديدگاه انديشه ي ديني از جمله مباحثي هستند كه در اين درس به آن ها پرداخته شده است.
آخرين موضوعي كه كتاب به آن مي پردازد، موضوع «دين» است كه سه درس پاياني كتاب را (38 تا 40) در بر مي گيرد.
در اين مبحث ابتدا تعريف دين از منظر طيف هاي مختلف - متكلّمان، روان شناسان، فيلسوفان، جامعه شناسان و ... - مطرح و سپس به مدد شواهد تاريخي و ديني، تصوير دين در قالب «نهاد اجتماعي» تحت نقد و تحقيق قرار گرفته است.
در ادامه عنوان شده كه گوهر دين واحد است ولي ظهورات آن متعدّد و متنوّع مي باشد و از حيث كاركردهاي اجتماعي نيز، دين نه مطلقاً عامل وحدت و پيشرفت مي باشد- نظريه ي جامعه شناسان راست گرا- و نه مطلقاً عامل تخريب و تخدير و عقب ماندگي- نظريه ي جامعه شناسان چپ گرا- ؛ بلكه به طور نسبي موجبه جزئيه مي توان آنان را پذيرفت.
پيرامون نقاط برجسته ي اين اثر به طور خلاصه بايد گفت كه مضامين و محتواي اين اثر حكايت از تلاش و تتبّع فراوان و اتّخاذ روش تخصّصي در تشريح موضوعات آن دارد. درواقع تلاش اين كتاب مبني بر جامع نگريستن به مسائل اجتماعي و نگاه فقه الحديثانه به شواهد نقلي، ستودني بوده، ضمن آن كه هماهنگي و تناسب ميان عناوين موضوعات و مضامين آن ها رعايت گرديده است.
متن روان، ويرايش خوب و پرهيز از اطناب سخن از نكات برجسته ي ديگر اين اثر مي باشد، ضمن آن كه در پايان هر درس، چكيده ي مطالب و پرسش نامه مربوط به همان درس آورده شده كه در تفهيم مطالب و تقويت يادگيري تاثير بسزايي دارد.
صفحه بندي اين كتاب نيز به گونه اي طراحي شده كه خسته كننده و ملال آور نباشد و ضمن زيبايي آن، عنوان كتاب درس نيز به ترتيب در قسمت بالاي سمت راست و چپ هر صفحه درج گرديده و صفحات آن نيز بر طبق دو مبناي شماره ي صفحه اي و شماره ي درسي، شماره گذاري شده است.
امّا از آن جا كه هيچ كتاب و اثري (جز متون ديني) در حد كمال و تمام نبوده بلكه دست نياز آن همواره به سوي تكامل و ويرايش بلند است، اين كتاب نيز نه از اين قاعده مستثني بوده و نه خالي از اشكال مي باشد. حال ضمن پاسداشت ارزش كتاب و قدرداني از زحمات آفرينندگان آن به برخي از اشكالات و انتقادات محتوايي اشاره مي نمائيم.

الف) حيث معنوي و محتوايي
 

1- عدم ذكر مقدمه
 

يكي از شاخصه هاي اثر خوب، ذكر مقدمه اي موجز و مفيد مي باشد تا خواننده را از مواردي همچون هدف و ضرورت تاليف، چگونگي تدوين و تنظيم كتاب و پيش زمينه هاي فكري و موضوع آن آگاه نمايد؛ اما كتاب «مسائل جامعه شناسي» نه تنها فاقد يك مقدمه ي خوب، بلكه اصلاً مقدمه اي براي آن آورده نشده است.

2- فهرست منابع ناقص و ضعيف
 

علي رغم آن كه بخش فهرست منابع به عنوان سند و مدرك يك اثر محسوب مي شود اما اين بخش كتاب از وضعيت مطلوبي برخوردار نيست؛ زيرا در پاره اي از موارد فقط نام كتاب آورده شده و از نويسنده، مترجم، ناشر و ديگر مشخصات خبري نيست، (6) در مواردي هم فقط به ذكر نام كتاب و نويسنده بسنده شده است، (7) گاهي هم نويسنده كتاب منبع اشتباه آمده است. (8)

3- استناد به نظريه هاي منسوخ
 

در بحث روش شناخت امور اجتماعي، از تجربه ي همگاني به عنوان تنها معيار و محك سنجش علمي بودن يك موضوع ياد شده مبني بر اين كه تا مطلب يا يافته اي به تصديق و پذيرش جمع و تجربه همگاني در نيايد، نمي تواند نام علم را به خود بگيرد. نويسنده در اين راستا به نظريه هاي آقاي عبدالكريم سروش استناد مي كند كه «علم چيزي است كه علمي بودن آن به عمومي بودن آن است، عمومي بودن هم به عمومي بودن معيار است و اين معيار عمومي، تجربه است»؛ (9) يا آن كه «تجربه پايه ي علم است، اما نه هر تجربه و دريافتي. تجربه حسي، مسقيم، همگاني و تكرار پذير پايه ي علم است، نه تجربه هاي شخصي و دروني و منحصر به فرد.» (10)
جاي بسي تعجب است كه نويسنده به اين اقوال تمايل نشان داده است، زيرا اين نظريه اي است كه مدت ها از تاريخ مصرف آن در غرب مي گذرد، در واقع همزمان با عصر رنسانس كه نهضت هاي اومانيستي مختلفي از جمله نهضت علم گرايي فرانسيس بيكن، (11) در غرب به راه افتاد، توجه خاصي به مقوله ي ارزش حس و تجربه مبذول شد تا اين كه به تدريج در دوران مدرنيته جانب افراط را هم سپري كرد كه همه چيز در تجربه و حس گرايي خلاصه مي شد (12) اما در دوران پست مدرن، عده اي از ميان خود متفكران غربي عليه اين نظريه به پا خاستند و اشكالاتي بر اين نظريه وارد كردند. در هر صورت سؤال ما اين است كه اگر علم، رسيدن به آن چه مطابق واقع و حقيقت است، باشد آيا تنها به روش تجربي حاصل مي شود؟ مگر قلمرو تجربه چه اندازه مي تواند باشد؟ آيا مجردات و امور غيرمادي با روش تجربي قابل اثبات است؟ يا آن كه طرفداران نظريه ي فوق امور غيرمادي را اصلاً علم نمي دانند؟ آيا نظريه ي بطلميوس كه مدت مديدي مورد توافق همگان بود، امري علمي و واقعي بود؟ يا اگر نظريه اي مورد توافق همگان نباشد يا آن كه به محك تجربه در نيايد، علمي و واقعي نيست؟ راستي جايگاه معيار تجربه، حس و تكرار در موضوعاتي نظير كلام، فلسفه، فقه، اصول، رياضيات، ... به چه ميزان مي باشد؟
حتي اين معيار به اصطلاح عمومي در شناخت علوم مادي و تجربي همچون وجود الكترون، پروتون، نيرو و انرژي چه جايگاهي دارد؟
اساساً بايد گفت از آن جا كه روش تعقلي بر بديهيات اوليه و وجدانيات مبتني است، اعتبار و ارزش منطقي آن از روش تجربي كه بر تجربيات مبتني است، بسي بيشتر است و بر خلاف نگرش بعضي از متفكرين مغرب زمين و بعضي از پيروان شرقي آن ها نه تنها علمي بودن يك موضوع تنها از طريق تجربه محك زده نمي شود بلكه روش تجربي در مرتبه اي پايين تر از روش تعقلي قرار دارد. (13)
«قلمرو روش تجربي، علوم طبيعي مي باشد البته اين بدين معنا نيست كه علوم طبيعي صرفاً از روش تجربي استفاده مي كنند زيرا روش تجربي به معناي مصطلح در منطق كلاسيك بر قضاياي تجربي مبتني است و اين گونه قضايا بر اساس نگرش قدما از بديهيات ثانويه به حساب مي آيند.» (14)

4- مصاديق ناصادق
 

1-4) در بحث مربوط به «اصناف و طبقات اجتماعي»، واژه مستضعف به فرد يا گروهي اطلاق شده است كه از جلوه هاي جبروت و كبريايي بري باشند و روحيه ي برتري طلبانه در آن ها نباشد. (15) در اين راستا به رواياتي استناد شده است كه پذيرفته است. اما در اين ميان استناد به روايت «وَ لا يَقعُ اسمُ الاِستضعافِ علي من بلغته الحجه فسمعتها اذنه و وعاها قَلبُه» (16) نمي تواند از مصاديق فرد يا گروهي باشد كه خشوع و تواضع و دوري از مظاهر كبريايي از شاخصه هاي اصلي آن ها باشد.
بلكه مراد حضرت عليه السلام آن است كه مستضعف به كسي اطلاق مي شود كه حجّت الهي (نداي توحيد و اسلام يا پيام امام معصوم) به او نرسيده باشد و گوش و قلب وي با آن آشنا نباشد و از انوار دين و حقيقت محروم مانده و در اين كار عمد و قصوري نورزيده باشد. چنانچه در شروح منهاج البراعه و بهج الصبّاغه نيز اين امر تصريح گرديده است. (17) بنابراين، اين چنين نيست كه واژه ي استضعاف در اين كلام علوي به معناي خشوع و تواضع باشد.
2-4) در درس مربوط به «دين»، كتاب به دنبال اين پاسخ است كه آيا در روايات اسلامي اِسناد اوصافي نظير شرك، نفاق و دورويي، جدال و سماجت، دغل و ... به دين اسنادي حقيقي و علي ما هو له است يا اسنادي مجازي و غير ما هو له و در اين راستا به شواهدي اشاره شده است. (18)
اما در اين ميان استناد به بخشي از حكمت 30 نمي تواند مصداقي براي موضوع باشد.
زيرا اساساً واژه ي «دين» در آن معناي آيين و شريعت اسلامي نمي باشد تا نوبت به اين مرحله برسد كه اسناد حقيقي است يا مجازي! بلكه واژه ي دين در اين فراز به معناي شيوه و عادت مي باشد. عبارت از اين قرار است:
«فَمَن جَعَل المِراءَ ديناً لَم يُصبح لَيلُه»
ترجمه ي اين عبارت در كتاب چنين آمده: (كسي كه جدال را دين خود قرار دهد، هرگز شب تاريك شبهه را به صبح نياورد) در اين باره بايد به دو نكته اشاره نمود:
الف) در نسخ معروف و معتبر نهج البلاغه واژه ي «دين» نيامده، بلكه واژه ي «ديدناً» ديده مي شود: «فَمن جَعل المِراءَ ديدَناً...» (19)
واژه ي «ديدناً» از «الديدن» به معناي شيوه و عادت مي باشد. (20)
در نسخه ي خطي كه بنده آن را ملاحظه نمودم، كلمه «ديدنا» نگاشته شده است. (21) البته در كتب معتبر شيعي همچون خصال شيخ صدوق، (22) روضه الواعظين محمّد فتّال نيشابوري (23) و بحارالانوار علامه مجلسي (24) نيز «ديدناً» مشاهده مي شود.
محقق شوشتري نيز وقتي به اين عبارت مي رسد چنين مي نگارد: «در نسخه ي مصريه واژه ي دين آمده است، اما صحيح آن «ديدناً» است، چنان چه در نسخه ي ابن ابي الحديد، ابن ميثم و نسخه خطي چنين آمده است.» (25)
ب) چنان چه فرض ما بر آن باشد كه به جاي «ديدناً» واژه ي «ديناً» از حضرت امير عليه السلام صادر شده باشد- كه خلاف آن ثابت گشت- با اين حال بر حسب قرائن مراد از واژه ي «دين» معناي شيوه و عادت مي باشد، نه آن كه «آن را» به معناي شريعت الهي اتخاذ نمائيم.
منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، (26) شرح نهج البلاغه، (27) ترجمه ي نهج البلاغه، (28) نهج البلاغه پارسي (29) از جمله آثاري هستند كه معنا و شيوه و مفهوم شيوه و عادت را ترجيح داده اند.
3-4) نويسنده در مبحث مربوط به حيات و هلاكت جوامع، بخشندگي را نشان توانمندي و صدقه خواري را نماد كاستي جوامع برشمرده و به رواياتي در اين باره پرداخته است كه از جمله آن ها مي توان به «الجودُ عزُّ موجودٌ»، «بالاِحسانِ يُستَعبَدُ الانسانُ»، «الجودُ حارسُ الاعراض» و «الجوادُ في الدنيا محمودٌ و في الاخره مسعودٌ» اشاره نمود.
امّا يكي از نتايجي كه در پايان گرفته مي شود اين است كه از مصاديق جود و بخشندگي در اين روايات، اقدام جوامع و دولت هاي استعماري و غربي مي باشد كه با بذل و بخشش هاي فراوان، زمينه هاي حيات خود و هلاك ديگران را فراهم نمودند. (30)
اما اين سخن اشكالاتي را در خود دارد كه برخي از آن ها عبارتند از:
الف) به سختي مي توان پذيرفت كه يكي از مصاديق اين روايات جوامع غربي و استعماري باشند، زيرا آن ها حقيقتاً جودي نمي كنند تا طبق روايت محمود و مسعود باشند و لازمه ي محمود بودن در دنيا مسعود شدن در آخرت علاوه بر حُسن فعلي حُسن فاعلي هم مي باشد، گرچه نه تنها حسن فاعلي بلكه حسن فعلي هم از دولت هاي استعماري و استثماري صادر نمي شود.
ديگر آن كه عزّت و سربلندي ناشي از جود و بخشش، به عنايت الهي حاصل مي گردد، نه آن كه بخشش هاي طمع انگيز دول استعماري را عزّت آفرين بدانيم، (الجود عزّ موجود) بلكه مرام و رويه آنان به گونه اي است كه روز به روز بر ذلّت و سرافكندگي آن ها در دنيا افزوده مي شود.
ب) نويسنده بخشش هاي آن ها را «بذل و بخشش هاي يك جانبه و بدون عوض» عنوان مي كند، در حالي كه اگر بتوان با نگاه تساهل و تسامح از استعمال واژه هاي «بذل و بخشش» صرف نظر كرد، اما «يكجانبه و بدون عوض» بودن آن ها از منظر عقل، نقل و تاريخ پذيرفتني نيست، زيرا اگر بذل آنان بدون عوض بود، اصلاً لقب استعمارگري و استثمارگري به آن ها تعلّق نمي گرفت.

5- عدم جامع نگري به نظريات
 

نويسنده در مبحث «منشا حيات اجتماعي، نظر جامع و تمام علّامه طباطبائي رحمه الله عليه را مبناي قضاوت خود قرار نداده، بلكه تنها به يك سو از سخن علّامه تمايل پيدا نموده و آن را معيار نقد خود قرار داده است و مي آورد: «نظريه ي ابن خلدون به تاكيد بر نيازهاي ضروري انسان مي پردازد و نظريه ي علامه طباطبايي استخدام را اصل طبيعي انسان قلمداد مي كند و هر دو در اين جهت مشتركند كه «حبّ به ذات» و «خودپرستي» را تنها اصل اصيل و اولي انسان مي دانند؛ يعني آدمي چون خود را مي خواهد و بقايش را دوست مي دارد، به ديگران مي پيوندد... .» (31) اما بايد افزود كه اگر علامه طباطبايي در جايي سخن از روحيه ي استخدام گري و منفعت گرايي انسان رانده، در جاي ديگري هم به طبيعت عدالت خواهي و عدالت جويي آدمي تصريح مي نمايد و از «مدني الطبع» بودن او خبر مي دهد. (32) يا در جاي ديگر مي نويسد: «انسان اين موجودي كه بر حسب فطرتش اجتماعي و تعاوني است در اولين اجتماع خود به صورت امتي واحد بود»، (33) كه نشان مي دهد، علّامه اجتماعي و تعاوني بودن انسان را امري فطري مي داند. در هر صورت نمي توان اين اقوال را از نظر دور داشت و اين موضوع نيازمند تتبّع و تحقيق بيش تري است تا نظر قطعي علّامه استنتاج گردد.
پيرامون نظريه ي شهيد مطهري نيز در كتاب چنين عنوان شده كه چون ايشان منشأ حيات اجتماعي را ميلي طبيعي و فطري و گرايش ذاتي انسان دانسته است، بنابراين بر مبناي فلسفه ي ايشان، پيوسته به هر جمعي ولو فاجر و فاسد مانعي نداشته، چون به اقتضاي طبيعت رفتار شده است و براي مسأله ي هجرت مسلمانان هم وجهي نمي توان در نظر گرفت. (34)
در حالي كه نمي توان محصول نظريه ي شهيد مطهري را تنها همين دانست، به طور مشخص ايشان نه جوازِ پيوستن به هر جمعي را صادر نموده و نه هجرت در اسلام را بي وجه دانسته، بالعكس ايشان هجرت را امري معنوي دانسته كه سبب ترقي و تكامل آدمي مي گردد. (35) در اين جا مي توان اين نظريه را چنين جمع نمود كه اگرچه در انسان همانند ديگر گرايش هاي طبيعي اعم از خير و شر، ميل و گرايش طبيعي به جمع و اجتماع وجود دارد، اما اين اميال و گرايشات بايد به ترازوي نقل و عقل عرضه شوند تا خير يا شر بودن هر امري تحليل و تبيين گردد، از جمله پرهيز از پيوستن به هر جمع و طايفه اي؛ آري اگر آدمي فقط از اميال و گرايشات برخوردار بود و راهنما و قوّه ي مميزه ديگري نداشت، مي توانستيم بگوييم چون انسان ميل طبيعي به هر جمعي دارد پس به هر جمعي هم مي پيوندد. اما خداوند متعال دو نعمت و حجّت رسول بيروني و دروني براي ما فرستاده است تا به كنترل و اعتدال بخشي امور خود بپردازيم.
علّامه طباطبايي پيرامون نقش اعتدال بخشي دين آورده است:
«پس دين الهي تنها وسيله ي سعادت براي نوع بشر است و يگانه عاملي است كه حيات بشر را اصلاح مي كند چون فطرت را با فطرت اصلاح مي كند و قواي مختلف فطرت را در هنگام كوران و طغيان تعديل مي نمايد.(36)
6- كتاب در صدد است منشا جنگ ها و درگيري ها را يا عوامل طبيعي و انساني بداند يا عوامل اجتماعي و سعي نموده عوامل و پديده هاي اجتماعي را در بروز جنگ ها مرجّح معرفي نمايد. (37)
امّا به عقيده ي نگارنده هيچ ضرورتي جهت تفكيك عوامل جنگ به عوامل انساني يا اجتماعي وجود ندارد بلكه هر دو عامل به نحوي در بروز جنگ ها و نزاع ها دخالت دارند. توضيح آن كه تا زماني كه خوي استكباري (در برابر خالق يا مخلوق) و استعماري و استخدام گري (در برابر مخلوق) در فرد يا طايفه اي وجود داشته باشد، عوامل پيدايش جنگ نيز وجود خواهند داشت.
اين عوامل ابتدا بالقوه وجود دارند و وقتي شرايط و زمينه جهت بروز فراهم گردد، رخ مي نمايند و يك حركت اجتماعي را پديد مي آورند. اصلاً عوامل اجتماعي و تاريخي مانند فقر، فساد، جهل و ... كه در كتاب به عنوان عوامل برپايي جنگ و نزاع ياد شده اند، به نحوي زائيده و معلول عوامل دروني انساني هستند و رفتار تك تك افراد جامعه است كه به ساختارها و جريانات كلي جامعه شكل و جهت مي دهد.
بنابراين اگر سيلي به نام جنگ و درگيري يك جامعه را درنوردد، از ابتدا به صورت سيل نبوده، بلكه قطره ها و به تبع آن نهرهاي گوناگون رفتار انساني جمع شده و مبدّل به اين سيل ويرانگر و تاثيرگذار در سطح اجتماعي شده است. بنابراين در بروز جنگ ها هر دو عامل مي تواند نقش داشته باشد.

پي نوشت ها :
 

1- ر.ك: شهيد مطهري، اسلام و مقتضيات زمان، ج2، ص 214؛ باتومور، تي بي، جامعه شناسي، ترجمه ي حسين منصور- حسن حسيني، ص13.
2- انسان، بشر: Human
3- بقره/59؛ نمل/85؛ احزاب/ 62.
4- اعراف / 34؛ حج / 34؛ هود/ 117.
5- در اين مباحث نظريه ي ماركسيسم، نقد و در نتيجه رد گرديده است.
6- ص 534؛ شماره ي 22.
7- ص 533، شماره هاي 5، 6، 8، 20.
8- ص 538، شماره ي 14.
9- ص 239.
10- ص 241.
11- Francis Bacon.
12- شهيد مطهري، تكامل اجتماعي انسان، ص 143.
13- ر.ك: شهيد مرتضي مطهري، مسئله ي شناخت، از ص 206 تا ص 239.
14- محمد حسين زاده، معرفت شناسي، ص 121.
15- ص 309.
16- خطبه 231. (ارجاعات در كتاب مسائل جامعه شناسي بر اساس نهج البلاغه چاپ بنياد نهج البلاغه هماهنگ مي باشد.)
17- خويي، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعه، ج11، ص 17؛ تستري، محمدتقي، بهج الصباغه، ج12، ص 397.
18- صص 514-513.
19- ابن ميثم، شرح نهج البلاغه، ج5، ص 254؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج18، ص 143.
20- ابن منظور، لسان العرب، ج13، ص 152.
21- نسخه خطي موجود در كتابخانه ي آيت الله مرعشي نجفي، متعلق به حسين بن حسن حسين مودّب قمي (469ه.ق).
22- ج1، ص231.
23- ج1، ص43.
24- ج65، ص 348.
25- بهج الصباغه، ج12، ص 571.
26- اثر مرحوم ميرزا حبيب الله خويي، ج21، ص 65.
27- اثر ملاصالح قزويني، ج4، ص89.
28- ترجمه ي علّامه محمدتقي جعفري، ص 1045.
29- اثر آيت الله سيدجمال الدين دين پرور، ص 687.
30- صص 152-153.
31- ص 59.
32- يادنامه ي استاد مطهري، ج1، ص401.
33- تفسير الميزان، ج2، ص115.
34- صص 61-62.
35- گفتارهاي معنوي، ص 284.
36- تفسير الميزان، ج2، ص 115.
37- صص 420-421.
 


1- ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا.
2- ابن ميثم بحراني، ميثم بن علي، شرح نهج البلاغه (شرح كبير)، تهران، مطبعه خدمات چاپي، البعطه الثانيه، 1404ق.
3- ابن ابي الحديد معتزلي، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، قاهره، دار احياء التراث العربي، چاپ دو، 1385ق.
4- باتومور، تي. بي، جامعه شناسي، ترجمه ي حسن منصور، حسن حسيني، انتشارات شركت سهامي كتاب هاي جيبي، مجموعه ي جامعه و اقتصاد، چاپ سوم، 1375ش.
5- تستري، محمدتقي، بهج الصباغه في شرح نهج البلاغه، تحقيق: مؤسسه ي نهج البلاغه، طهران، دار اميركبير للنشر، الطبعه الاولي، 1376ش.
6- حسين زاده، محمد، معرفت شناسي، قم، موسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمه الله، چاپ سوم، 1378ش.
7- خويي، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، تهران، مكتبه الاسلاميه، الطبعه الرابعه، 1405ق.
8- دين پرور، سيدجمال الدين، نهج البلاغه پارسي، تهران، بنياد نهج البلاغه، چاپ اول، 1384ش.
9- سيدرضي، نهج البلاغه، ترجمه ي محمدتقي جعفري، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378ش.
10- صدوق، محمدبن علي، الخصال، قم، موسسه النشر الاسلامي، 1403 ق.
11- طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1363ش.
12- الفتال، محمدبن حسن، روضه الواعظين، قم، دارالرضي، بي تا.
13- قزويني روغني، محمدصالح، شرح نهج البلاغه، تصحيح سيدابراهيم ميانجي، تهران، چاپ اسلاميه، 1380ق.
14- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1404ق.
15- مطهري، مرتضي، گفتارهاي معنوي، تهران، صدرا، چاپ چهاردهم، 1373ش.
16- همو، يادنامه استاد، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، 1360ش.
17- همو، تكامل اجتماعي انسان، تهران، صدرا، چاپ هفتم، 1372ش.
18- همو، اسلام و مقتضيات زمان، تهران، صدرا، چاپ اول، 1370 ش.
19- همو، مسئله شناخت، تهران، صدرا، چاپ ششم، 1371 ش.
20- نرم افزار دانشنامه نهج البلاغه، مركز حوزه ي علميه اصفهان.
منبع: نشريه النهج شماره 15-16